این گروه از والدین وانمود می کنند که اصلاً چیزی ندیده اند و نشنیده اند. پس از مدتی واقعا هم همه چیز آرام می شود. ممکن است هر دو بالاخره توافق کرده، دوباره با هم سازش پیدا کنند و موضوع مشاجره را فراموش کنند. اما این امکان هم وجود دارد که فرد بزرگتر، قوی تر یا زرنگ تر حرفش را به کرسی بنشاند و حق فرد ضعیف تر، آرام تر، یا کوچکتر را کف دستش گذاشته باشد! در این مورد فرد قوی تر اعمال نفوذ کرده و موفق شده است. اگر این واقعه به امری دایمی تبدیل شود به تدریج فرد قوی تر سلطه جویی خود را امری طبیعی به حساب خواهد آورد. او نخواهد آموخت که باید بحق ضعیف ترها نیز احترام گذاشت. احتمالاً نخواهد توانست عقیده دیگران را بپذیرد.
برعکس کودکی که سر تسلیم فرود آورده، تجربه می کند که قادر نیست از خواسته های به حق خود دفاع کند و انسان می تواند به حق کشی از ضعیف ترها به هدف خود برسد.
او ممکن است همیشه بدون مقاومت تسلیم شده و فردی ترسو و کم جرأت بار بیاید. در این گونه مواقع اگرچه ظاهرا بین کودکان آرامش برقرار شده است اما مشکل آنها در حقیقت رفع نشده است.
عکس العمل نوع دوم:
مادر سراسیمه وارد اتاق کودکان می شود. در یک نگاه می بیند که کتاب جدید پاره شده و روی بدن کودک کوچکتر لکه کبودی دیده می شود.
در این حالت طبیعتا از فرزند کوچکتر جانبداری می کند و گناه را به گردن فرزند بزرگتر می اندازد، او را سرزنش می کند و چند ضربه به پشت او می زند. شاید مادر از اینکه خشم و عصبانیت خود را بروز داده است، احساس بهتری داشته باشد. او به طور مشخص در مشاجره دو کودک مداخله کرده است، ولی خصومت موجود بین آن دو نه تنها ملایم تر نشده بلکه شدیدتر نیز گردیده است!
فرزند بزرگتر احساس می کند که تحقیر شده و به ناحق با او رفتار شده است. اگرچه مادر از او قوی تر است، ولی او هم از فرزند کوچکتر قوی تر است! او بالاخره فرصتی خواهد یافت که این موضوع را بر سر برادر کوچکتر تلافی کند! زیرا او دعوا را شروع کرده بود و با فریاد کشیدن، مادر را باخبر ساخته بود بنابراین او مقصر است. کودک کوچکتر برعکس احساس خواهد کرد که اگرچه از برادر بزرگتر ضعیف تر است، ولی هر بار که چیزی مطابق میلش نیست می تواند فریاد بزند و مادر را به کمک بطلبد تا برادر بزرگتر را تنبیه کند! او از گریه به عنوان اسلحه ای استفاده خواهد کرد تا بر اطرافیان خود تسلط پیدا کند. او از این طریق با موفقیت، مادر و برادر را در مقابل هم قرار می دهد، در حالی که نخواهد آموخت که آزار و تنبیه فرد قوی تر مجازاتی نیز به دنبال خواهد داشت. در این حالت دخالت مادر، کودکان را به یکدیگر نزدیک نکرده است، بلکه آنها را از هم دور ساخته است. اگر غالبا چنین
شرایطی تکرار شود، کودکان نسبت به یکدیگر بی رغبت شده، به سختی می توانند با هم بازی کنند، کار مشترکی انجام دهند و به طور کلی در کنار هم قرار بگیرند. در این میان رابطه مابین برادر و خواهر و همچنین رابطه آنها با والدین هر روز تیره تر خواهد شد.
عکس العمل نوع سوم:
مادر به طرف اتاق بچه ها می رود و فریاد می کشد: «دیگر حوصله ام از مشاجره دایم شما سررفته. دیگر حاضر نیستم شاهد آن باشم. بس کنید، امروز ظهر به هیچ کدامتان بستنی نخواهم داد و اجازه تلویزیون تماشا کردن هم ندارید. آن وقت می فهمید که نباید با هم دعوا کنید.»
درِ اتاق بسته می شود، کودکان واقعا جا خورده اند، اما مشکل آنها حل نشده است. هر یک از آنها خود را محق و دیگری را مقصر می داند. «تقصیر توست که به من بستنی نمی دهند! به خاطر حماقت توست که من نمی توانم تلویزیون تماشا کنم!» و دوباره جدال دیگری شروع می شود. تصمیمی که مادر گرفته در واقع مشاجره جدیدی را پایه ریزی کرده و بر مشکل آنان افزوده است.
عکس العمل نوع چهارم:
مادر به اتاق کودکان می رود و سؤال می کند: «چرا دوباره شروع به دعوا کرده اید؟ دیگر بس است! با هم سازش کنید.» او اگرچه عدم رضایت خود را ابراز داشته است، اما برای حل مشکل قدمی برنداشته است. پس از چند دقیقه جدال از سر گرفته می شود. این بازی آنقدر ادامه پیدا می کند تا بالاخره صبر و تحمل مادر به سر می آید و عصبانی می شود در این حالت است که تصمیمات مادر جنبه تربیتی و منطقی نخواهد داشت و به عکس رفتار مادر اثر سوء تربیتی بر فرزندان خواهد گذاشت.