امروز بیش تر مردم یا برخی از مردم که غذای زیاد می خورند بعد از خوردن غذا می دوند ، و در نتیجه تفاوتی پیدا شده اما هم چنان در گوشه ی ذهن بسیاری از ما، آن زمان که بخواهیم به کسی محبتی کنیم و لطفی داشته باشیم ، غالب اوقات با تغذیه آغاز می شود و ادامه پیدا می کند به همین جهت است که مسئله زنده ماندن و نمردن و مسئله استفاده از امکانات طبیعت موضوع اساسی انسان است .
اما این (نون) که به نظر من برای انسان فراهم شده ، با خودش چهار نون دیگری داشته که خوب نبوده است، اولش نادانی بوده ، یعنی انسان در طول تاریخ بسیار کم می دانسته ، دوم از این نادانی متأسفانه ناتوانی به وجود آمده، بنابراین انسان نادان ناتوان بوده و همراه با آن متأسفانه می توانیم بگوییم بسیار نیازمند، یعنی انسان موجودی است که نیاز های فیزیکی ، روانی و اجتماعی بسیار دارد و به همین جهت نون چهارم نگرانی است ،یعنی مضطرب،پریشان و همیشه وحشت زده از آینده در حالی که به گذشته توجه داشته، آینده بس آزار دهنده را برای خودش مجسم می کرده
بنابراین نادانی ، ناتوانی،نیازمندی و نگرانی چهار نون تلخ تاریخ بود و تا زمانی که به ب تبدیل نشود ، انسان به آسایش و آرامش نخواهد رسید.روزی که من و شما می پذیریم انسان ها با هم برابرند و تفاوتی در میان انسان ها نیست ، آن را هم در مفهوم حرمتی که می شناسیم که به آن در آینده اشاره خواهم کرد.
ب دوم ب برادری است، یعنی به معنی عامش ب برادری و خواهری است، یعنی تا زمانی که همه ما نپذیریم همه ما برادران و خواهران هم هستیم گرفتار هستیم.
ب سوم در جهانی این چنین، مختلف و متنوع بردباری است، بردباری ، شکیبایی که معنای تساهل و تسامح را دارد،یعنی آن زمانی که من دیگری را فقط مختلف و متفاوت از خودم می بینم نه بد و غلط من با مفهوم بردباری ،روبه رو شدم .
و بالاخره به زیستی ، زمانی که زندگی خودم را برای خودم فراهم می کنم، بنابراین برابری،برادری،بردباری و به زیستی چهار ب است که باید جانشین آن چهار ن بشود، همراه متأسفانه با آن چهار نادانی،ناتوانی،نیازمندی و نگرانی انسان با چهار موضوع آزاردهنده روبه رو بوده ، یکی گرسنگی است، دوم بیماری است، سوم جنگ و چهارم مرگ.
یعنی انسان توان این را نداشته که مسائل مربوط به گرسنگی که آن را از هم می پاشیده و مطالعات امروز نشان می دهد که انسان گرسنه حتی از نظر نظام ذهنی و فکری هم توانایی درست اندیشیدن ندارد، حتی اگر اندیشه و آگاهی داشته باشد، موضوع بیماری چه فیزیکی چه روانی که انسان را غالبن با مرگ همراه می کرده زیرا بیماری وقتی که انسان می آمد پایان کار انسان بود و موضوع جنگ که به عنوان تنها رابطه ی شناخته شده بود و غالب اوقات به صورت رفتار عادی تلقی می شد و برخی از کودکی تا بزرگ سالی جز جنگ و اختلاف نه تنها با غریبه و دشمن که حتی با دوستان را غیر از آن رابطه ای نمی شناختند و نمی دیدند .
و بالاخره مرگ که در گذشته به دلیل آن همه ارتباطات محدود از یک طرف و نگرانی که از مرگ دیگران به دست می آمد ما را وادار می کرد که حتی در وقت مرگ عزیزان به نوعی عمل و رفتار کنیم که به جای این که برای بیش تر مردم فایده داشته باشد، آزاردهنده و آسیب زننده بود،
بسیاری از مطالعات تاریخی نشان می دهد که در وقت بیماری های مسری آن زمانی که عده ای شروع به مردن می کردند با به دورهم جمع شدن یا در معابد رفتن سبب می شدند که بیماری ، بیش تر و سریع تر منتقل شود و عده ی بیش تری را به کام مرگ بکشد، در حالی که اگر آن چنان وحشتی از مرگ نداشتند و یا تا حدودی مانند بعضی از مردمان امروز آن را می پذیرفتند سبب می شد که احتمالن آن بیماری آن چنان کشتاری را موجب نشود
به هر حال گرسنگی ، بیماری ،جنگ و مرگ با آن چهار نون درآمیخته و مشکلاتی را برای من و شما فراهم کرده و در نتیجه انسان از یک طرف با حس و حواسی که گزارش های بد به درون او می داده دائمن روبه رو بوده، یعنی به هر طرف که نگاه می کرده ، جز خطر و ضرر و درد و آسیب چیزی نبوده و از جانب دیگر در درون خودش با تخیل و تصور خودش بدترین ها را مجسم می کرده است به طوری که حتی می دانیم که در دنیای امروز از هزار فکر بدی که من و شما می کنیم حتی یکی از آن ها اتفاق نمی افتد
بنابراین در گذشته های دور انسان ها جز فکر بد یا فعالیت ذهنی بد و منفی کار دیگری نداشتند و متأسفانه هردو فعالیت بد و منفی و غلط موجب احساس و حال بد می شد ،بنابراین حس از بیرون گزارش بد را می داد و در درون هم فعالیت های ذهنی مخصوصن با نبودن حضور دانایی و عقل سبب می شد که انسان را گرفتارتر و گرفتارتر کند
از طرف دیگر مطالعات نشان می دهد که از هر خانواده ای که صاحب هشت فرزند بودند ،حداقل پنج تا از این بچه ها قبل از پنج سالگی می مردند ،بنابراین شما مادری را یا پدری را تجسم کنید که هشت فرزند آورده ولی از این هشت فرزند ،شاهد مرگ پنج نفر از آن ها در قبل از 5 سالگی بوده
به همین جهت است که در اروپا از سال 1000 تا سال 1700 با وجودی که بیش تر از هشت تا ده و در برخی از مناطق دوازده فرزند می آوردند ، جمعیت آن منطقه در ظرف هفتصد سال دوبرابر شده ، و معنایش این بود که تقریبن کسی بیش تر از دو فرزند از خودش باقی نمی گذارد که افزایش جمعیت را موجب شود، در حالی که هشت تا دوازده فرزند می آوردند. در نتیجه این مرگ عزیزان و نزدیکان ضربه ی دیگری به زندگی انسان ها بود.
یعنی آن زمان که در بهشت آدم از خدا شنید که از گیاهی یا درختی نخورد ،بعدن به توصیه ما و بعدن حوا چنین کاری کرد، نتیجه چنین کاری این بود که به زمین رانده شد و نه تنها موجود بد گناه کاری به حساب آمد محکوم و ملعون هم شد،نتیجا انسان به این نتیجه در وجود خودش رسید که حتی حضرت آدم در بهشت با رفتار نافرمانی خودش ثابت کرده یا نشان داده که انسان بد ،گناه کار و محکوم و ملعون است و در نتیجه در تمام طول تاریخ آمادگی ذهنی و زمینه ی روانی و فلسفی پیدا می شود که ما با یک موجود بد گناه کار محکوم ملعون به سختی رفتار می کنیم ، اگر شما مسئول زندانی باشید که در این زندان همه ی جنایت ها جمع باشد.
اگر شما مسئول زندانی باشید که همه ی افراد محکوم ،بدترین نوع انسان باشند ، بسیار مشخص است که شما با سخت گیری حتی کوچک ترین رفتار نامناسب آن ها را تنبیه می کنید، شما به هیچ وجه از هیچ حرکتی و رفتار نامناسبی نخواهید گذشت.
به همین جهت است که در طول تاریخ پرورش ، تعلیم و تربیت در کنار خود چند زمینه ی بد و منفی داشته، اول ترس،حتی تا آن جا که در بسیاری از فرهنگ ها گفته می شود ، کودک یا فرزند انسان باید از یک کسی یا از پدر و مادرش بترسد، چون باید این موجود را با ترس به نوعی کنترل کرد، دوم به فکر تنبیه باشد، یعنی کسی برای تشویق کار خوب اقدام چندانی نمی کرده ، مسئله ی اساسی تنبیه بوده ،یعنی باید کار بد را فهمید و به شدید ترین صورت ممکن مجازات کرد.
بنابراین پدری و مادری آموختن کار خوب نبوده بلکه بازداشتن کودک از کار بد بوده است. آن زمان که کمی ماجرای ترس و تنبیه در دنیایی که انسان ها زندگی می کردند با تغییراتی و دگرگونی هایی همراه شد ، مسئله ی کنترل مطرح شد ، یعنی سخن این بود که بچه ها را باید به نوعی کنترل کرد، از ترس می گذریم ، از تنبیه می گذریم، این کنترل از طریق محدودیت و برخی از اوقات از طریق محرومیت انجام می شد یعنی پدر و مارد بدون هیچ دلیلی و فقط و فقط به جهت کنترل بچه ها به درخواست و خواسته ی خوب آن ها پاسخ منفی می دهند
علت آن که باورشان این بود که پررو می شود، توقع بسیار پیدا می کند، اگر امروز من این را به او بدهم فردا چه خواهد خواست . بسیاری از ما پدر و مادر برای فرزندمان غذایی فراهم کردیم یا سرپناهی، چند بار برای او لباسی خریدیم یا کفشی، همه کار برای او کردیم، حال آن که وقتی یک پسر هشت ساله یا یازده ساله وقتی به دبستان می رود در روز به هزار خواسته روبه روست که هیچ کدام از آن ها برایش اتفاقی نمی افتد، این تصور و توهم که کودک را اگر چهار تا اسباب بازی خریدیم یا احتمالن به چند تا درخواست و نیاز او پاسخ دادیم لوس می شود،پرتوقع می شود، بعدن در زندگی همه چیز می خواهد، مطلقن با هیچ نگاه دقیقی به کودک انسانی هماهنگی ندارد،
یک بچه ی هشت – ده ساله وقتی وارد مدرسه می شود مایل است که همه دوستش داشته باشند، دلش می خواهد درسش به ترین باشد، دلش می خواهد معلم به او توجه کند، وقتی سنی از گذشته دلش می خواهد همه فکر کنند زیباست، دلش می خواهد قدش از همه بلندتر باشد، دلش می خواهد صورتش از همه زیبا تر باشد،
این ها مواردی هستند که پدر و مادر نمی توانند برای آن کاری کنند،ولی مایل هستم که این نکته را عرض کنم که همان طور که من و شما هزاران هزار آرزو داریم و رها نمی کنیم کودکان ما هم چنین آرزوهایی دارند و رها نمی کنند، به همین جهت است که در موارد بعدی عرض خواهم کرد این تصور و این نگاه به کودک انسانی که اگر یک دفعه پاسخ گوی او بودیم در درخواستش ممکن است از او موجود لوس پرتوقع پرانتظاری بار بیاوریم اصلن با واقعیت ها نمی خواند ،اما من این را بیش از همه برای کنترل فرزندانم به کار می برد تا بتوانم همیشه آن ها را محتاج خودم و نگران رفتار خودم داشته باشم تا از این طریق بتوانم کنترل کنم ،اما وقتی که بحث کنترل مورد توجه آن چنان قرار نگرفت و مورد اعتراض واقع شد، مسئله ای که مطرح شد، مسئله ی انضباط بود یا ...
یعنی گفتند که بچه ها را باید با پیامد های کارشان آشنا کرد، در این هدف حقیقتی هست اما هدف این نبود که نتیجه ی کار آن ها را به آن ها گوشزد کنیم و از آن طریق به خوبی و مهربانی و درستی بیاموزند بلکه موضوع باز بهانه ای به جهت تنبیه و تحقیر و سرزنش در حدی بود که من و شما می شناسیم . حالا آیا واقعن به نظر نمی رسد که در تمام این گفت و گوهای انظبات و پیامد بیان این مطلب است که کودک ملک من است،مال من است، از آن من است هر کاری که بخواهم می توانم با او بکنم مخصوصن وقتی که نیت خوبی دارم ، مهربانم ، از واقعیات و حقایق جهان با خبرم ، موضوع اصلی و اساسی این است که شاید بشود به دنیا و از آن ماجرای مربوط به خلقت نوع دیگری برداشت کرد.
رویش طلایی کوچولوها