بنابراین نظم درونی اهمیت فوق العاده ای دارد، وقتی هر چیزی سرجای خودش باشد، پیامی که به درون فرستاده می شود موجب نظم داخلی خواهد شد. ما در دنیای زندگی می کنیم که چیزی به اسم ترتیب وجود دارد و باید حتما رعایت شود. اگر مایلید شماره تلفن مکان خاصی را بگیرید و کد آن 310 هست شما نمی توانید به جای 3 ،1 و 0 ، 301 را بزنید و فرضتان این باشد که تفاوتی ندارد. واقعیت این است که فقط وقتی تلفن شما به هدف و مقصودی که دارید می رسد، که آن را دقیق به کار ببرید و در این جا دقت به معنی ترتیب است. یا آن زمانی که می خواهید کفش بپوشید، ابتدا باید جوراب بپوشید، شما نمی توانید اول کفشتان را بپوشید و بعد جوراب را. واقعیتی به همین سادگی نشان می دهد که در جهان ترتیبی وجود دارد. علاوه بر ترتیب، موضوع ترجیح مطرح است.
ترجیح به این معنی است که از کودکی بیاموزیم که در زندگی بین خوب و بهتر باید ترجیح خود را اعلام کنیم و به بهتر راضی باشیم و در حسرت خوب نمانیم. بسیاری از مردم با وجود آن که بهتر را انتخاب کرده اند، همیشه نگران از دست دادن خوب ها هستند، حال آن که در موارد فراوانی ما یک حق انتخاب داریم. فرض کنید به رستوران میروید و مرسوم است که یک غذا سفارش دهید، گرچه ممکن است غذای شماره ی 2 و 3 را هم دوست داشته باشید اما باید بیاموزیم با همین راحت باشیم .
به کودکان باید آموخت غذای بهتر و آن چه را که دوست داری انتخاب کن و درباره ی غذاهای دیگر، به دیگران نگاه کن، ببین چه انتخاب کردند و از تجربیات آنها برای انتخابهای بعدی بهره ببر. نباید فرض بر این باشد انتخاب کودک همیشه درست است که غالب اوقات نیست. اگر این آموزش ها نباشد موجب میشود فرزند شما وقتی هر چه را که می خواسته یا بهترین و مهمترین را دارد حسرت نداشته ها را داشته باشد. به همین جهت است که باید به فرزندمان بیاموزیم بین خوب و بهتر انتخاب ساده است و نگران این انتخاب نباش، زیرا به هر حال خوب یا بهتر را داری اما وظیفه ی ما زمانی سنگین تر می شود که بخواهیم به فرزندمان بیاموزیم، بین بد و بدتر، بد را با استقبال و هر چه زودتر انتخاب کند، و آن را پشت سر بگذارد.
بسیاری از افراد هستند که شهامت روبه روشدن با بد را ندارند و از بد می گریزند و گرفتار بدتر یا حتی بدترین می شوند آن هم در وقت نامناسب و در شرایط حساس. تا آن جا که گفته شده روزی که از مسائل و مشکلات می گریزی این مسائل و مشکلات در بدترین زمان و شرایط جلوی تو محکم ایستاده و از تو پاسخ می خواهد. به همین جهت است که باید مفهوم ترجیح را به فرزندانمان بیاموزیم.
مورد دیگر اولویت است، کودک باید یاد بگیرد وقتی که صبح برمی خیزد با وجودی که باید پنجاه کار خوب را انجام بدهد، از آن جایی که فقط می تواند به ده تا از آن ها نائل بشود، از میان این پنجاه کار آن چه که مهم تر و اساسی تر است انتخاب کند. بسیاری از ما در میان این انتخاب معطل می مانیم و حاضر نیستیم که اولویت خود را مشخص کنیم و یا همه چیز را می خواهیم یا اگر زحمت و گرفتاری دارد هیچ چیز را نمی خواهیم و حال آن که من وقتی که برمی خیزم باید انتخاب اول را که مهم تر هست را انجام بدهم و بعد به سراغ دوم و سوم بروم. به کودکان باید آموخت که فعلا وقت شستن دست است، صحبتی از غذا نکن، حالا وقت خوردن غذاست،
گفت و گو درباره ی ورزش و بازی تو جایی ندارد و ... معنایش این نیست که آن ها را ممنوع و محدود می کنیم، اما وقتی که هنگام پوشیدن لباس یا خوردن غذا، فرصتی برای کار، حرف و فکر دیگری نیست و باید ذهن آن ها را متوجه مطلبی کنیم که هم اکنون اهمیت دارد. آهسته آهسته یاد می گیرند که در زندگی گرفتار پراکندگی نظر نباشند. بسیاری از مطالعات نشان می دهد که تفاوت افراد موفق و ناموفق در این که چه چیزی را خوب و بد می دانند نیست، فقط در ترتیب آن هاست. مطالعات نشان داده که اگر از مردمان موفق و ناموفق بخواهید که پنجاه موضوع مهم زندگیشان را بنویسند، تقریبا 45 مورد از این موارد مانند هم است.
یعنی افراد موفق، ده مورد اول که هر روز می وقت و انرژی لازم را برای آن صرف می کنند، مواردی مانند مطالعه و علم، کار، ورزش و روابطشان بود در حالی که برای افراد ناموفق، با وجود اینکه به خوب بودن مطالعه یا کار، ورزش و روابط باور داشته اند اما جایگاه سی ام و پایین تر را به آن اختصاص داده اند و 15 سال است یک جلد کتاب نخوانده اند. با وجودی که باور به اهمیت ورزش دارند 5 سال است که قدمی در این راه برنداشته اند.
به نظر می رسد که ما شبیه و مانند همیم، حال آن که تفاوت در اولویتی است که در زندگی برای کارها قائل هستیم.
مطلب دیگری که کنار این دو موضوع می آید عامل زمان است. می دانیم که زمان در کودکی بسیار آهسته است. زمان پدیده ای است که وجود ندارد، اما ثبوت دارد. پدیده ای است که جنبه ی بیرونی دارد که با ساعت خودش را نشان می دهد اما جهان درونی من زمان خودش را دارد. در کودکی زمان آهسته است، به طوری که بیست سال اول مساوی شصت سال دوم است، و به همین دلیل است که شادی و لذت این بیست سال اهمیت شصت سال بعد را دارد.
وقتی که به کودک می گویید یک ساعت دیگر، برای او مساوی است با ده ساعت دیگر و دو روز دیگر به نظرش دو ماه می آید و اگر صحبت از یک ماه کردید، معنایش این هست که هرگز نخواهد آمد. قبول این مسئله کمک می کند که با ملاک های بزرگ سالی با فرزندمان رفتار نکنیم و از طرف دیگر به آن ها کمک کنیم که وقت لازم برای هر کار را بدانند. برای رسیدن به واقعیت گذشت زمان و اندازه ی هر کار باید به کودکان کمک کرد در غیر این صورت اگر با زمان مشکل داشته باشند و نتوانند زمان بیرونی را با زمان درونی خود تطبیق دهند در زندگی از پا می افتند و به مشکلی بر میخورند که در دنیای امروز با عنوان استرس و اضطراب و فشار از آن یاد می شود. زمان به یک اعتبار حجمی است که باید در مکانی قرار بگیرد.
وقتی که 5 کار من، 4 ساعت وقت احتیاج دارد و من فقط سه ساعت دارم معلوم است که با اشکالات جدی روبه رو می شوم. درست مانند این که بخواهید چند شئ را که پنج متر جا احتیاج دارند در یک جای سه متری یا چهارمتری بگذارید، تکلیف مشخص است که هرگز از عهده ی چنین کاری برنخواهید آمد. بنابراین نظم دیگری که ما می توانیم به فرزندمان بدهیم، بدون تردید مسئله ی رعایت زمان است.
رویش طلایی کوچولوها