آب دریا سرد سرد شده بود.
خانم پنگوئن نگران بود.
کلایو سرفه میکرد و برندا هم گلودرد داشت.
مامان خیلی جدی گفت:" امروز نمیتونید شنا کنید."
بچه پنگوئن ها زدند زیر گریه؛ اخر کلایو تازه یاد گرفته بود که به پشت شنا کند. برندا هم یک توپ تازه داشت که میخواست با آن بازی کند.
بچهها گریه کنان گفتند:"ما نمیخواهیم توی خانه بمانیم."
خانم پنگوئن گفت:"من هم نمیخواهم شما جلوی دست و پایم باشید."
خانم پنگوئن فکری کرد و گفت:"یک عالمه آب داغ توی حمام هست و میتوانید توی حمام بازی کنید."
کلایو به پشت شنا میکرد و با بالهایش شلالاپ و شولوپ راه انداخته بود.
برندارا شیرجه زد که صابون را بردارد و بعد هم رفت توپش را آورد.
کلایو و برندا تصمیم گرفتند مسابقه بدهند تا بدانند چه کسی میتواند موجهای بزرگتری درست کند.
انها نفهمیدند که وقت چطور گذشت،تا اینکه مامان پنگوئن گفت:"وقته ناهاره"
بچهها با حولههایشان به طبقه پایین آمدند.
خانم پنگوئن پرسید:" آب توی وان را خالی کردید؟"
کلایو و برندا جواب دادند:"بله مامان!درپوش راه آب وان را هم برداشتیم."