تاثیر روابط اجتماعی و شرایط انسان ها بر آموزش و پرورش کودکان(قسمت دوم)

تاثیر روابط اجتماعی و شرایط انسان ها بر آموزش و پرورش کودکان(قسمت دوم)
در بخش پیشین، به این نکته اشاره کردم که تغییراتی در روابط اجتماعی و شرایط زندگی انسان به وجود آمده و به خاطر آن کار پرورش و تعلیم و تربیت هم دگرگونه شده، این تغییرات را در پانزده مورد می توان بررسی کرد. مورد اول تغییری است که از فرهنگ به اخلاق داده شده و در جلسه قبل بیان شد.

 

 مورد دوم، جانشینی است که از قدرت به محبت صورت گرفته. بهترین تعریف برای قدرت تعریفی است که جامعه شناس قرن نوزدهم ماکس وبر دارد: "قدرت پیش بردن برنامه یا رسیدن به هدف با وجود مخالفت دیگران است به نوعی وادار کردن دیگران به کار یا هدف یا در مسیر عملی است که ما مایل هستیم آن را انجام دهیم." در یک چنین چارچوبی است که موضوع قدرت در خانواده مطرح است و معمولا موضوع قدرت در خانواده با قدرت پدر و یا مادر در ارتباط خواهد بود.

زمانی که والدین تصمیم می گیرند قدرت را اعمال کنند، لازمه این کار کنترل دائمی وصرف هزینه ی فراوان است که احتمالا غیرممکن است در نتیجه ناچارند از طریق ایجاد ترس، رعب و وحشت، شرایط را فراهم کنند. به همین جهت در برخی خانواده ها بچه ها از پدر یا مادر یا از هر دو یا برخی از اوقات از خواهران و برادران بزرگ تر می ترسند و یا حتی در گذشته ها گفته می شد که بهتر است کودک از کسی بترسد و یا برخی اوقات برای خواباندن بچه ها آن ها را از لولو یاموجودات دیگر می ترساندیم تا بتوانیم به هدف خود برسیم.

در تمام این موارد آن چه که اتفاق می افتد در حقیقت ایجاد وحشت است تا از طریق آن بتوانیم کنترل و اختیار را به دست بگیریم. قدرت با خود وضع قوانین و مقررات را به همراه خواهد داشت. مثلا ساعت هشت باید غذا خورد، صبح باید این ساعت برخاست، باید صبحانه این گونه خورده شود و... ظاهرا گرچه ما مطلع هستیم که این قوانین را جهت صلاح و مصلحت به وجود آورده ایم، اما در بیش تر موارد این قوانین من در آوردی ،فردی و شخصی و به خاطر آرامش و راحتی خودمان است.

مطالعات نشان می دهد که حتی در بیمارستان های امریکا، نزدیک به نود درصد قوانین به جهت حمایت از پزشکان و کادر بیمارستان است تا بیمار بیچاره و گرفتار. بنابراین تعجب ندارد اگر بسیاری از ما در زندگی آن چه را که دوست داریم و درست می دانیم و می خواهیم به فرزندانمان تحمیل می کنیم. در حالی که روابط باید شناخته شود، از شرایط و موقعیت آگاه شویم، با محتوی و خواص و ویژگی های پدیده ها آشنا شویم و سپس به وضع قوانین بپردازیم.

نه این که درست برعکس، قانون را وضع کنیم، به وجود بیاوریم، بسازیم و خلق کنیم. در یک چنین شرایطی حق تنبیه و مجازات را برای خودمان حفظ می کنیم، در نتیجه در محیط خانه از یک طرف قوانین و مقرراتی را می بینید که پشتوانه ای در مسیر تنبیه و مجازات دارد و از طرف دیگر انتظار و توقع تا مرز وظیفه در چارچوب احترام و اطاعت. به همین دلیل است که در بسیاری از جوامع پدر و برخی  اوقات مادر از بچه های خودش فاصله می گیرد. از بچه ها انتظار سخن گفتن و ابراز احساسات ندارد، گزارش، اغرار و اعتراف می خواهد، چنین والدینی، فرمان می دهند و انتظار دارند که هرچه مورد و انتظار اوست تمام و کمال انجام شود. ارتباط فیزیکی بسیار کم است، بوسیدن و نوازش معمولا محدود و جنبه ی سمبلیک دارد.

در دنیای امروز پدری و مادری شکل و فرم دیگری به خودش گرفته و  ما با چنین نگاهی به رابطه ی پدر و مادر و کودک نظرنمی افکنیم. در گذشته پدر و مادر نقشی را بازی می کردند که همه چیز را می دانند و از عهده ی هر کاری بر می آیند. در حالی که در دنیای امروز هر پدر ومادری در مواقع لزوم به فرزند خودش می گوید نمی دانم، نمی فهمم، باید بپرسم، بعدن به تو خواهم گفت و از فرزندش به خاطر اشتباهی که کرده معذرت می خواهد و تقاضای بخشش می کند.

فرض ما در گذشته بر این بودکه پدر و مادر باید بر مسندی بالا بنشینند که دسترسی به آن ها وجود نداشته باشد و بچه فرصت نکند که حرفی بزند. داستان خاله سوسکه به من و شما نشان می دهد که وقتی زنی با آن همه تعریف از خودش منتظر همسر می شد، تنها پرسشی که از شوهر آینده اش داشت این بود که وقت اختلاف و گرفتاری من را چگونه تنبیه می کنی؟ در نتیجه این نظام ذهنی و فکری حاکم بود که مسئله ی قدرت را در خانواده نهادینه می کرد وآن را با تمام قدرتش در وجود همه ی افراد می کاشت و چنین مطلبی به محیط اجتماعی کشیده می شود و متأسفانه این نوع اعمال قدرت در محیط اجتماعی هم خودش را نشان می دهد و با وضع قوانین و تفسیر و تحلیل عجیب و غریب از قوانین و بعد اعمال زور و فشار و مجازات سنگین شرایطی را فراهم می کنند که بتوانند جامعه ای را کنترل کنند و در چنین محیطی وحشت، ‌اساس ارتباط است و آن چه که ظاهرا نامش احترام و توجه هست هیچ چیز، جز احساس بد یک فرد در ارتباط با دیگری نخواهد بود و حال آن که در دنیای امروز می دانیم که این هم عشق به قدرت، ‌که ناشی از ضعف  و زبونی است و ناشی از آسیب و درماندگی کسی است که در کودکی از پا در آمده  و مورد تجاوز و ظلم و زور واقع شده و هم اکنون برای نجات خودش چاره ای جز داشتن قدرت نمی بیند.

این عشق به قدرت، باید به قدرت عشق تبدیل بشود. محبتی که می تواند روابطی عمیق از درون و بیرون با تمام اجزا و سلول های کودک و پدر و مادرش برقرار بشود. روابطی که بزرگ ترین خواسته ی کودکان است. امروز در محیط خانواده جایی به هیچ وجه برای قدرت، نخواهد بود. مخصوصا قدرتی که متأسفانه از آن سوء استفاده شود.

ما در دنیای زندگی می کنیم که محبت اساس رابطه ی خانواده است. این محبت ابتدا در ارتباط فیزیکی ست، همه ی بچه ها باید در آغوش والدین و با بو و گرما و صدای قلب آنها، در تمام عمرشان آشنا باشند. این محبت آغوش را باز می کند و موجب نوازش می شود که بیش از هر چیز دیگر کودک به آن احتیاج دارد و با این محبت و نوازش است که امنیت و عشق و محبت را می آموزد. این نوازش است که فرصت می دهد کودک سخن بگوید، حرف بزند، احساس و نظرش را بیان کند، سوال کند و پدر و مادر با مهربانی کوتاه و مناسب به او پاسخ دهد و به او کمک کنند که خودش را بشناسد و علل و عوامل حرفش را بفهمد، تفکر و اندیشه اش را پید ا کند. در دنیای امروز پدری و مادری داشتن دو گوش شنواست نه زبان گویا.

هر پدر و مادری که جز در مواردی که فرزندشان نمی داند و باید از طریق گفتار آگاه بشود، حرف می زنند، به فرزندشان اسیب می زنند. هر پدر و مادری که سخن خودشان را تکرار می کنند، آهسته آهسته فرزند خودشان را کر و سپس لال خواهند کرد. و بی جهت نیست که برخی از بچه ها ده ساعت با دوستانشان حرف می زنند ولی ده ثانیه با ما نمی خواهند حرف بزنند و تازه در این مدت هم احساس خوبی ندارند. ما باید بدانیم که فرزندان ما به ما پناه می آورند و خانه ی ما پناه گاه ان هاست و به هیچ وجه جای جنگ و جدال و مخالفت نیست. کودک باید در خانه به آرامش و امنیت و راحت و استراحت برسد تا همین را برای خودش بخواهد و هم آن را برای عزیزانش در آینده و برای همه ی مردم دنیا آرزو کند.

تاثیر روابط اجتماعی و شرایط انسان ها بر آموزش و پرورش کودکان

 

رویش طلایی کوچولوها

 

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید