به طوری که زندگی انسان را فلج می کند و او را از انجام برخی کارها باز می دارد. بسیاری از ما با ایجاد ترس و اضطراب و وحشت در خانه محیط بدی را فراهم می کنیم و همان گونه که عرض کردم این احساس بدترین احساس انسانی است، تا آن جا که افرادی که گرفتار نوع شدید این حالت، یعنی حمله ی هراس و وحشت می شوند، آن را بدترین اتفاق زندگی می دانند و متأسفانه شیوع این گرفتاری در حدی است که امروز دلیل اول مراجعه ی مردم به بیمارستان ها و اورژانس است . این احساس آن قدر بد است که طی چند سال اخیر به عنوان بیماری شناخته شده و کد پزشکی پیدا کرده است. کودک به دلیل نادانی ، ناتوانی و نیازمندی، برای ابتلا به این ترس و اضطراب کاملا آمادگی دارد، حال اگر در محیط خانه ترس و اضطراب وجود داشته باشد، او به موجودی برهم ریخته تبدیل خواهد شد و متأسفانه اضطراب و وحشت همه ی چیزهای خوب را خراب می کند و هیچ جایی برای شادی و لذت و رضایت در زندگی باقی نمی گذارد. در حقیقت ما اگر بتوانیم از آن دور شویم مانند کسی هستیم که از یک خارستان به سمت گلستانی رفتیم که شاید برخی از گل ها خار داشته باشند ولی با کمی دقت می توانیم زندگی خودمان را ادامه بدهیم.
مطالعات نشان می دهد ترس و وحشت ریشه ی اصلی دو بلای فردی و اجتماعی است، یکی دروغ و فریب، دیگری جنایت و خیانت. یعنی ریشه ی اصلی دروغ و خیانت در وجود ترس و وحشتی است که در انسان هاست. به همین دلیل ما باید برای عزیزانمان از هر راه و طریقی که ممکن است امنیت و آرامش فراهم کنیم. کودک انسانی از دو تا دو نیم سالگی آمادگی اضطراب و وحشت پیدا می کند و وظیفه ی پدر و مادر خاموش کردن این آتش است نه دامن زدن به آن. در دنیای امروز زمانی که فرزندان از ترس و اضطراب بیرون بیایند و به امنیت و آرامشی برسند، به اطمینانی نائل می شوند که سنگ بنای شخصیت انسان و تنها عامل اصلی و اساسی است که روابط انسانی را با دیگران به بهترین صورت ممکن تنظیم می کند.
مورد شماره ی هشت، کنترل به جای آزادی است، به این معنا که ما در طول تاریخ به خاطر ویژگی های روانی و محیط اجتماعی همیشه مایل بودیم دیگران را کنترل کنیم، حتی کسانیکه تمایل چندانی به این کنترل ندارند، به دلیل نگرانی از حوادث بد یا اتفاقات نامناسب علی رغم میلشان به کنترل عزیزان خود اقدام می کنند، به همین جهت است که در بسیاری از موارد وحشت از این که عزیزانمان با مشکلی روبه رو شوند ما را به سمت کنترل می کشاند. واقعیت این است که ما با کنترل کودکانمان را نادان و ناتوان نگه می داریم و در نتیجه از امکان گرفتن تصمیم درست محروم خواهند شد. در دنیای امروز ما باید به جای کنترل به آموزش دست بزنیم، و محافظت و با مراقبت از راه دور، به فرزندانمان فرصت آزادی و عمل بدهیم. مفهوم آزادی شاید پیچیده ترین، مشکل ترین و در عین حال جالب ترین موضوع علمی و فلسفی است. زمانی که ما مفهوم آزادی را به معنی بی بند و باری و یا بی قانونی می گیریم، وحشت ما را فرا می گیرد و دست به کنترل می زنیم و حال آن که آزادی در تحلیل نهایی به معنی انتخاب قانون و قید و بند درست و حتی انتخاب زندان درست است.
آزادی سبب خواهد شد که هر کس حد و حدودی را رعایت کند، مثلا وقتی گفته می شود که ما آزادی رفت و آمد داریم، مقصود این نیست که ما هرکار دلمان خواست می توانیم بکنیم، بلکه آزادی رفت و آمد از طریق وسایل نقلیه به این معناست که اولا بیش از نود و پنج درصد شهر دور از دسترس ماست و فقط چند درصدی به عنوان جاده و راه انتخاب شدند. ثانیا در این جاده ده ها و بلکه صدها قاعده و قانون گذاشته شده که باید آن را رعایت کنیم. تازه کسی که پشت فرمان می نشیند باید به مرحله ای از توانایی و مهارت رسیده باشد، تا بتواند این کار را انجام دهد. چون این اصول و قواعد و قوانین، نه به خاطر جانب داری وخوش آمد کسی، نه براساس فرمان و دستور آمده و فقط قوانینی هستند که کشف، اعلام و آموزش داده شده، مردم احساس آزادی می کنند و کسی گله و شکایتی نخواهد داشت. بنابراین زمانی که صحبت از آزادی ست، هدف و مقصود این نسیت که فرزندان را رها کنیم که هرکاری مایلند انجام بدهند، بلکه معنایش این است که قوانین و قواعد رشد و تکامل کودک را بشناسیم، با شرایط و وموقعیت او اشنا باشیم، روابطی را که باید تنظیم و تعدیل کرد به وجود بیاوریم و آن را رشد بدهیم تا از این طریق بتوانیم آن چه را که نامش آزادی ست، به فرزندانمان عرضه کنیم. بنابراین وقتی که صحبت از آزادی است، معنایش رعایت قانون درست است، قانونی که با آگاهی و مشورت و رسیدن به توافق به دست آمده و افراد می دانند که با اجرای آن آزادی بیش تری دارند. شرط اصلی و اساسی آزادی در این است که با استفاده از حق انتخاب و اختیار بتوانم کارهایم را انجام دهم و آزادتر شوم. اگر آزادی در محیط خانه وجود داشت باشد، کودک نه تنها به آزادی دست پیدا می کند، بلکه به آزادگی می رسد آن را هم برای خودش و هم برای دیگران میخواهد، واقعیت این است که زندان بان از زندانی، زندانی تر است. زندانی حداقل فرصت آرامش و آسایش و خواب خواهد داشت، اما زندان بان حتی لحظه ای آرام ندارد، برای این که باید مواظب زندانی باشد و متأسفانه در طول تاریخ بسیاری از مردم دل خوش به این داشتند که زندان بانند و زندانی نیستند و حال آن که بیشتر زندان بانان از زندانیان، زندانی ترند. به همین جهت است که در محیط خانه با آگاهی، مشورت، تفکر، توجه به شرایط و موقعیت باید قواعد و قوانین را گذاشت که کودک را در مسیر رشد و توسعه و تکاملش قرار می دهد، در حالی که به او احساس آزادی و آزادگی می دهد و راه را برای فعالیت های بعدی او فراهم می کند. به هر حال موضوع آزادی و آزادگی در انسان شاید از نظر بسیاری، اصل و اساس است تا آن جا که حتی عشق و محبت را فرزند آزادگی دانسته اند. به امید آن که ما در محیط خانه آزادی واقعی و حقیقی را پیاده کنیم تا انتظار آن را در محیط اجتماعی و روابط انسانی هم داشته باشیم.
رویش طلایی کوچولوها