دهه فجر شعر کودکانه دهه فجر نوروز در بهمن شب بود و ز تنهایی جان بر لب ما آمد در آن دل تاریکی یک باره صدا آمد ما خسته شدیم از شب ما منتظر ماهیم ای روح خدا برگرد ما شاه نمیخواهیم پرسید چه میخواهید شاه از سر ناکامی مردم همگی گفتند: «جمهوری اسلامی» ****** شعر انقلاب میخواستم شعری بگویم شعری برای انقلابم دیدم که او دریاست و من یک قطره ناچیز آبم دیدم که باید ابر باشم از صبح تا شب هی ببارم تا شاید اشک مادران را در بیتی از شعرم بیارم دیدم که باید رعد باشم غرنده و پُر شور و غوغا آنوقت در شعرم بگویم تکبیرها، فریادها را دیدم که باید دشت باشم دشتی پُر از لاله، شقایق تا از شهادتها بگویم از قلبهای گرم و عاشق یک پله یک پله وقتی هواپیمااز دور پیدا شد آغوش یک ملت بر روی او وا شد یک پله یک پله میآمد او پایین با چهرهای پُر نور با خندهای شیرین آرام میآمد دل، بیقرارش بود دریایی از مردم در انتظارش بود… برچسب:شعر و داستان میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 امتیاز 12345 برای امتیاز باید عدد وارد کنید ایمیل صحیح نیست ایمیل نمایش داده شود. تعداد کاراکتر باقیمانده: 500 نظر خود را وارد کنید بازخوانی بازخوانی پس از انتشار این نظر، به من اطلاع داده شود. ارسال