امام خمینی و بچه ها

امام خمینی و بچه ها
داستان امام خمینی و بچه ها

 من میشوم دکتر

یک روز علی کوچولو پیش امام آمد و گفت: من دکتر می شوم و تو آقا بشو، امام گفتند: خیلی خوب. دیدم که آقا آستین دستشان را بالا زده اند و علی با دستگاه فشار خونی که در اتاق امام بود فشار خون امام را گرفتند و جالب این بود که شنیده بود مثلاً دوازده خوب است. می گفتیم فشار خون آقا چند است ؟ می گفت: ان شاءالله دوازده است.

 

نامه ای سرشار از محبت

اندکی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، دانش آموزان سرخ پوست مدرسه مرکزی «اسپرینگ دال» در ایالت آرکانزاس آمریکا، نامه ای به حضور امام خمینی می نویسند و با ارسال یک جفت جوراب به عنوان هدیه از طرف دانش آموزان مدرسه، از امام می خواهند که یک شی خود را هر چند یک جوراب کهنه باشد به عنوان یادبود برای آنان ارسال دارد.
امام نامه ای پدرانه برای آنان می نویسد: « بسم الله الرحمن الرحیم. فرزندان عزیز خوب دبیرستان اسپرینگ دال ایالت ارکانزاس آمریکا نامه محبت آمیز و هدیه ارزشمند شما عزیزان را دریافت نمودم. من می دانم که سرخ پوستان و سیاه پوستان در فشار و زحمت هستند. در تعلیمات اسلام فرق بین سفید و سرخ و سیاه نیست؛ آنچه انسانها را از یکدیگر امتیاز می دهد، تقوی و اخلاق نیکو اعمال نیک است. از خداوند بزرگ می خواهم شما فرزندان عزیز را موفق کند و به راه راست هدایت فرماید. یک جزوه از کلمات نصیحت آموز پیمبر بزرگ اسلام را که برای کودکان ایران هدیه داده اند، برای شما عزیزان می فرستم و به شما دعای خیر می کنم.
امید است در ارزشهای انسانی موفق باشید. روح الله الموسوی الخمینی»
 

چرا بچه ها را نیاوردی؟

محبت و مهربانی خاصی نسبت به بچه ها داشتند. هرگاه خدمت شان می رسیدیم، اول حال بچه ها را می پرسیدند و سؤال می فرمودند: «چرا بچه ها را نیاوردی؟» و اگر می گفتم: برای اینکه شما را اذیت می کنند، می فرمودند: «اینکه تو آنها را نیاوردی، من اذیت می شوم». بچه ها هم در خدمت ایشان که بودند، آزادی کامل داشتند که هر کاری می خواهند انجام دهند. فقط امام توصیه می فرمودند که آنچه خطر دارد، از دسترس بچه دور نگه دارید.( خانم فرشته اعرابی)

 

بیست دقیقه با هم بازی می کردیم

درس امام در ساعت یازده و نیم تمام می شد، ایشان در این هنگام بیست دقیقه با ما(که کودک بودیم)بازی می کرد، سپس ده دقیقه به ظهر، برای انجام مقدمات نماز حاضر می شد ، باوسایلی مانند گِل، تیله درست می کردیم، بعد می چیدیم و می گفتیم هرکس به این تیله ها بزند برنده است، بازی بیست دقیقه ما این گونه ساده بود... (زهرا مصطفوی(دختر امام))

 

  با بچه ها رو راست باشید

امام به دختر من که از شیطنت بچه خود گله می کرد ،می گفتند:من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم.عقیده داشتند که بچه باید آزاد باشد تا وقتی که بزرگ می شود آن وقت باید برایش حدی تعیین کنند.در مورد تربیت کودکان می فرمودند:با بچه ها رو راست باشید تا آنها هم رو راست باشند.الگوی بچه پدر و مادر هستند.اگر با بچه درست رفتار کنید بچه ها درست بار می آیند.هر حرفی را که به بچه ها زدید به آن عمل کنید.( فریده مصطفوی)

 

من بچه ها را دوست دارم

اگر ما یکی، دو روز به خانه آقا نمی رفتیم، وقتی می آمدیم، می گفتند: «کجا بودید شما؟ اصلا مرا مى شناسید؟ یعنی این طور مراقب اوضاع بودند.

من بچه خودم ، فاطمه را، بعضی اوقات می بردم. یک روز وارد شدم دیدم آقا تو حیاط قدم می زنند. تا سلام کردم گفتند: «بچه ات کو؟» گفتم: «نیاورده ام، اذیت مى کند.» به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند: «اگر این دفعه بدون فاطمه می خواهی بیایی، خودت هم نباید بیایى.» اینقدر روحشان ظریف بود. می گفتم: «آقا، شما چرا این قدر بچه ها را دوست دارید؟ چون بچه های ما هستند دوستشان دارید؟» مى گفتند: «نه، من به حسینیه که می روم، اگر بچه باشد حواسم می رود دنبال بچه ها. بعضی وقت ها که صحبت می کنم، وقتی می بینم بچه ای گریه می کند یا بچه ای دست تکان می دهد یا اشاره به من می کند، حواسم می رود به بچه ها. (زهرا اشراقی)

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید