روند رشد شخصیتی کودکان

روند رشد شخصیتی کودکان

در دنیای طبیعت از صد بذر یک گیاه و یا یک درخت مادامی که در شرایط عادی و معمولی خودش قرار بگیرند، همه آنها توان این را دارند که بتواند به نوع کامل خود تبدیل شوند اما در طول تاریخ متأسفانه وقتی که به انسان و جوامع نگاه می کنیم از هر صد انسانی که به این دنیا آمده حتی یک نفر در وقت مرگش به کمال خود نرسید.

 

 به بیان دیگر آن چه که به عنوان خود شدن و تحقق خود است یا همان تکامل در خصوص انسان اتفاق نیفتاده است.

 

 بنابراین جوامع بشری ، اجتماعات انسانی ،نظام آموزشی، خانواده و یا باورها و اعتقادات فردی سبب شده بودند که انسان در مسیر رشد و تکامل خودش متوقف بشود و درست مانند دانه هایی بودند که فقط ریشه و ساقه زده اند ولی هرگز به شکوفه و ثمر نرسیده اند. حال آن که برای اولین بار به نظر می رسد این آگاهی و دانایی در جهان به وجود آمده و توانایی آن فراهم شده که بشر بتواند انسان سالم و کامل را در حد و سطح خودش ، همان گونه که در گیاهان و حیوانات وجود دارد، به وجود بیاورد.

 

 از دیدگاه روان شناسی کار بزرگ شدن انسان یا رشد انسان ، به معنی پرورش دادن ، تعلیم و تربیت همه ی استعداد ها ، قابلیت ها ،‌توانایی ها و فرصت هایی است که انسان می تواند داشته باشد یا برای او فراهم می شود و در نتیجه تمام کوشش این است که کودک انسانی همه ی امکانات خودش را به درستی تجربه کند و زندگیش را بر مبنای استوار بنا کند .

 

 از دیدگاه جامعه شناسی مسئله کودک انسانی در حقیقت اجتماعی کردن او ، و درونی و کردن اوست. نظام ارزش ها ، هنجار جامعه به عنوان اصول و قواعد زندگی اجتماعی کودک است تا آن جایی که کودک انسانی بتواند نمونه کاملی از جامعه ی خودش یا جامعه ی انسانی باشد ، یعنی در مسیر هجده سال اول زندگی پدر و مادر و  سازمانها و مؤسسات و افرادی که درگیر کار کودک یا نوجوان هستند به گونه ای کمک کنند که کودک از یک طرف همه ی نیرو های بالقوه اش را به بالفعل تبدیل کند و از جانب دیگر نمونه ی کاملی از فرهنگ و جامعه ی خودش باشد .

 مثلا انتظار می رود فرزند ما توان این را داشته باشد که به راحتی به زبان فارسی سخن بگوید و ارتباطات لازم را از نظر کلامی بین خودش یا دیگران برقرار کند، بنابراین در خصوص مفهوم انسان آن چه در دنیای روان شناسی و جامعه شناسی می شناسیم از یک طرف رشد انسان است و از جانب دیگر اجتماعی کردن یا به درون بردن آن چه که در تاریخ انسان وجود دارد تا ان جایی که فرد دقیقا می داند که در روابط یا در شرایط و موقعیت های مختلف چگونه رفتاری خوب ،‌مناسب و درست داشته باشد .

 

 به همین جهت است که هر دو چه روان شناسی و چه جامعه شناسی در تحلیل نهایی به یک  موضوع مشترک میرسند و آن موضوع شخصیت یا پرسونالیتی انسان است .

 

 شخصیت : دریک تعریف ساده به عنوان مجموعه ی صفات و ویژگی ها و حالات انسانی است که آموخته شده و نسبتا پایدار و به گونه ای ثابت است . به بیان دیگر وقتی که صفتی آموخته نشده به عنوان صفت شخصیتی نیست مثل هوش انسان که بیش تر ارثی است و یا حالات رشد بدن که آنها را به عنوان صفات شخصیتی نمی شناسیم یا زیبایی کسی به عنوان صفت شخصیتیش تلفی نمی شود و حال آن که وقتی صحبت از شخصیت می کنیم مجموعه ی گرفته ها، دریافت ها و برداشت های کودک انسانی از محیطش و یا از جانب مربیان و معلمان و مسئولان تربیت او خواهد بود .

 

 به همین جهت است که این صفات شخصیتی نسبتا پایدار خواهد بود به این معنا که من اگر آدم غمگینی هستم و حالا در دوره ی خاصی به دلایلی خوش حال شدم ،صفت شخصیتی من آن غم است نه این شادی موقتی و یا من اگر آدم نگرانی هستم و حالا به دلایلی آرام گرفته ام نمی توانم خودم را شخصیتی با آرامش ببینم به دلیل این که شخصیت اصلی من همان نگران مضطرب پریشانی است که در بیش تر مواقع با من است. بنابراین وقتی که صحبت از صفت شخصیتی است مسئله تداوم و استمرار و باقی ماندن خواهد بود .

 

 کودک انسانی در 3 سال اول شکل و فرم می گیرد و بیش از هشتاد درصد شخصیت انسان در پایان هشت سالگی مشخص و معین می شود، در سن سی یا پنجاه سالگی من بیش تر همان هستم که تا 8 سالگی بوده ام . از آن جا که در  هشت سال اول بیش از هشتاد درصد شخصیت شکل و فرم می گیرد ، وظیفه و نقش پدر و مادر و اهمیت آن ها در زندگی به ویژه آن زمانی که خود کودک در این باره نمی تواند نظری یا جهت و هدفی داشته باشد، روشن خواهد شد.

 

   من معتقدم ازنظر فیزیکی مردم دوگونه اند،سالم یا مریض .  جالب است که وقتی ما بیماری های فیزیکی داریم آن را با افتخار مطرح می کنیم و از این که اغراق کنیم و آن را بیش از حد نشان دهیم هم ابایی نداریم و برخی از ما تمارض می کنیم یعنی خودمان را به مریضی می زنیم و برخی از ما تظاهر می کنیم . از نظر روانی به نظر می رسد که انسان ها سه گونه اند ، سالم و بیمار و نرمال. حدود هجده درصد مردم دنیا تقریبن با اختلالات شخصیتی و روانی در بیش تر جهان بیمارند و حدود 2 درصد مردم دنیا در زمان ما به عنوان افراد سالم شناخته می شوند و نزدیک به هشتاد درصد مردم دنیا نرمالند ، این افراد نرمال نه سالمند نه بیمار، گرچه معمولا از نظر فیزیکی فرد نرمال، سالم است ولی از نظر روانی به نظر من سالم نیست، با نظام ارزشی جامعه سازگارند مانند بقیه ی مردمان  اطرافشان هستند ولی با وجود این که شبیه و مانند همند از آن جایی که بیماری ها و گرفتاری های فرهنگی را به درون برده اند، ظاهرا سالم و عادی به نظر می رسند ولی واقعا بیمارند. 

 

 اگرفرهنگ یا نظام اجتماعی کلی گرفتار بیماری ها و گرفتار مشکلاتی باشد -که تقریبا همه ی فرهنگ ها هستند- آن زمانی که آن را به داخل و درون انسان می برد ، آن فرد را با مسائل و مشکلاتی روبه رو می کند و حال آن که چون همه آن را دارند به نظر عادی و معمولی می رسد، ولی واقعیت مسئله این است که بیماری و گرفتاری است، در نتیجه مردمان نرمال دنیا با هم متفاوتند، یعنی نرمال ایرانی،ژاپنی و امریکایی متفاوت است و در حالیکه بیماران ایرانی ، ژاپنی و امریکایی شبیه همند ،‌در نتیجه روان پزشکان و روانشناسان هر کدام از این کشور ها اگر به کشور دیگر بروند فقط با رعایت برخی نکات فرهنگی توان این را دارند که بیماران آن جا را معالجه کنند.

مردمان سالم دنیا هم شبیه همند ، چه این سالم ایرانی یا ژاپنی  یا آمریکایی با این تفاوت که ویژگی های خاص فرهنگ و جامعه ی خودشان را بیش تر نشان می دهند  حال آنکه در کلیات مانند یک دیگر هستند . مشکل اساسی مردم در این هشتاد درصد نرمالی است که در همه ی جوامع هستند. این شخصیت هر چه هست شاید بتوان گفت از چهار جنبه یا جلوه ی مختلف انسانی بهره می گیرد:

فطرت –ارث–محیط و آموزش– فعالیتهای ذهنی.

جنبه های چهارگانه شحصیت را در مبحث بعد مطرح خواهیم کرد.

 رویش طلایی کوچولوها                               
*****کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است*****

لوگو تلگرام مقالات گیف

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید