در روزگارانی نه چندان دور، موشی در کنار جویباری لانه داشت. موش کوچولو زندگی خوب و خوشی داشت. او هر روز روی سبزههای کنار جویبار قدم میزد و از آفتاب گرم لذت میبرد، آب و دانهای میخورد و با غروب آفتاب هم به لانهاش باز میگشت و استراحت میکرد و خلاصه چیزی در زندگی کم نداشت.
اما چرا! یک غم کوچک آزارش میداد آن هم این بود که در زندگی تنها بود و دوست و همدمی نداشت؛ در آن حوالی هیچکس جز او نبود و اگر هم بود، او ندیده بود.
روزی از روزها که موش در کنار جویبار نشسته بود، اتفاق جالبی افتاد. او صدایی شنید که تا آن موقع نشنیده بود.
موش روی پاهای کوچولویش ایستاد و با دقت گوش کرد؛ اما صدا قطع شده بود.
او که فکر کرد خیالاتی شده خواست روی چمن ها بنشیند که دوباره همان صدا را شنید: قور ... قور ... قور ...
او با تعجب به طرف صدا برگشت و پرسید کی بود قور قور کرد؟
از توی جویبار، قورباغهای سر از آب بیرون آورد و گفت: سلام موش کوچولو! منم قورباغه، من بودم که قور قور کردم.
موش از اینکه همصحبتی پیدا کرده خوشحال شد و گفت: سلام قورباغه، تو کی به اینجا آمدی؟ تا حالا تو را این طرف ها ندیده بودم.
قورباغه گفت: من در قسمت های بالای جویبار زندگی میکردم؛ ولی آنجا تنها بودم؛ با خود گفتم با آب جویبار پایین میروم شاید بتوانم دوست و همنشینی پیدا کنم. بگو ببینم تو دوستم میشوی؟
موش که همین را از خدا میخواست با خوشحالی گفت: چرا دوستت نمیشوم؟ چه بهتر از این. ما هر دو تنهاییم پس خوب است که با هم دوست باشیم.
از آن روز به بعد موش و قورباغه با هم دوست شدند و روز به روز این دوستی بیشتر میشد؛ طوری که اگر یک روز همدیگر را نمیدیدند دلتنگ میشدند.
روزی از روزها موش به قورباغه گفت: دوست عزیز میخواهم چیزی را با تو در میان بگذارم.
قورباغه گفت: خب بگو دوست خوب.
موش گفت: ببین قورباغه درست است که ما هر روز همدیگر را میبینیم و از تنهایی در میآییم؛ اما گاهی که تو زیر آبی من دلم میگیرد و هر چه از اینجا تو را صدا میزنم تو نمیشنوی؛ لانه تو توی آب است و لانه من بیرون آب؛ تازه به غیر از دلتنگ شدن اگر روزی مشکلی برای یکی از ما پیش بیاید و بخواهیم دیگری را خبر کنیم، نمیتوانیم.
قورباغه گفت: حق با توست اما چه میتوان کرد، من که نمیتوانم بیرون از آب لانه بسازم.
موش گفت: بله من هم نمیتوانم داخل آب لانه بسازم. ولی فکر میکنم راهی وجود داشته باشد که هر وقت خواستیم همدیگر را ببینم، بتوانیم.
قورباغه گفت: تو چه پیشنهادی داری؟ من که فکری به ذهنم نمیرسد.
موش گفت: باید راهی پیدا کنیم. مثلاً وسیلهای داشته باشیم که به کمک آن همدیگر را خبر کنیم که مثلاً تو بیایی لب آب یا من بیایم کنار جویبار.
قورباغه با تعجب گفت: چطور چنین چیزی ممکن است؟موش گفت: نمیدانم بهتر است هر دو در این مورد فکر کنیم.
فردا صبح موش با خوشحالی کنار جویبار آمد، قورباغه همان جا منتظرش بود. وقتی شادی موش را دید گفت: سلام دوست عزیز حتماً راه حل خوبی پیدا کردهای که اینقدر خوشحالی.
موش گفت: بله دیشب تا دیر وقت فکر کردم و راه چارهای یافتم. ما باید رشته درازی پیدا کنیم؛ یک سر آن را تو به پایت ببندی و سر دیگرش را هم من به پای خودم میبندم بعد هر وقت کسی با دیگری کار داشت رشته را میکشد و به این وسیله دوستش را خبر میکند که لب آب بیاید.
آنها همین کار را کردند و مشکلشان حل شد. چند روزی گذشت. روزی از روزها قورباغه زیر آب برای خودش شنا میکرد و موش هم روی چمن ها، زیر نور خورشید لم داده بود و استراحت میکرد که ناگهان آنچه نباید بشود شد.
زاغ بزرگی در آسمان پیدا شد و از آن بالا موش را دید و مثل عقابی بر سر او فرود آمد و با مهارت تمام او را به چنگال گرفت و به هوا پرید. موش حتی فرصت نکرد فریادی بزند.
اما بشنوید از قورباغه که بیخبر در زیر آب شنا میکرد. وقتی رشته کشیده شد، فکر کرد دوستش با او کار دارد غافل از اینکه دوستش در چنگال دشمن اسیر است و چند لحظه بعد او هم که پایش به موش بسته شده بود از آب بیرون کشیده شد و همراه زاغ و موش به آسمان رفت.
***پس از خواندن داستان از کودکان بخواهید تا سؤالات خود را در مورد آن مطرح کنند. اکنون به سؤالاتی که در مورد این داستان ممکن است مطرح شود و چگونگی تبدیل آن به سؤالات فلسفی توجه نمایید؛
- چرا موش با قورباغه دوست شد؟
- چرا ما با کسی دوست میشویم؟
- اصلاً دوستی موش و قورباغه درست بود؟
- با چه کسی باید دوست شد؟
- معیارهای دوستی چیست؟
همچنین در مورد داستان مطرح شده،با سؤالات دیگری نیز میتوان بحث را دنبال کرد به عنوان مثال:
- دوستی یعنی چه؟
- دوستی با آشنایی چه تفاوتی دارد؟
- آیا دوستی میتواند یک طرفه باشد؟
- آیا تعداد دوست ها مهم است؟ در دوستی چه چیزهایی مهم است؟
- آیا دوست ما باید دقیقاً مثل ما باشد؟
- آیا میشود با کسی که تفاوت داریم دوست شویم؟
- در چه صورت میشود دوستی را به هم زد؟در ادامه کار میتوانیم فعالیت هایی را هم طراحی کنیم که برای تفهیم موضوع، کمک شایانی میکند که در این مجال کوتاه جای این بحث نیست.
- شعر و داستان های بیشتر برای بچه ها