در اینگونه موارد والدین به دو دلیل ناامید و تاحدودی سرخورده میشوند. اکثر والدین پاسخ درستی برای پرسشهای بیپایان کودکانشان ندارند. آنها نمیتوانند پاسخ درست و منطقی برای پرسشهای ساده کودکانشان پیدا کنند. اینکه آب چرا حرکت میکند یا سر بالا نمیرود و یا اینکه چرا هوا رنگی نیست؟ چرا خورشید زرده و ماه سفید و..... اینها تنها نمونههای بسیار سادهای از انبوه سؤالهای به ظاهر ساده، اما با پاسخ دشواری است که والدین در واکنش به آنها چیز خاصی برای بیان ندارند. البته آن دسته از والدینی که همواره در حال مطالعه هستند، کار به مراتب ساده تری پیش روی دارند.
البته در مواردی که والدین میتوانند پاسخ درست و منطقی به انبوه پرسشهای کودکانشان بدهند، باز هم این تازه آغاز ماجراست. آنها سؤالهای تازهای مطرح میکنند. اما مشکل این است که ما به عنوان والدین کودک درک نادرستی از این پرسشها داریم.. اکثر والدین در پاسخ به سؤال کودکشان، دنبال جواب های منطقی هستند، مثلا پاسخ میدهند به علت جاذبه زمین آب سربالا نمیتواند برود.. اما در ادامه کودک می پرسد: «جاذبه زمین چیست!»
وای از دست این بچه .... چقدر سوال می پرسی؟.....
به خاطر بیاورید زمانی را که کودکتان دوران نوزادی خود را سپری میکرد و برای هر چیزی گریه میکرد. حال آنکه هیچ دردی نداشت و به اندازه کافی هم شیر خورده بود. در واقع گریه نوزاد نشانه تلاش او برای جلب نظر شما و بازی کردن بود. کودک بزرگ و بزرگتر شد و با بیان کلماتی مانند «هاپ» نشان داد که منظور او از این عبارت هر حیوانی است که در اطرافش زندگی میکند.شاید هر سوالی که کودک می پرسد برای پیدا کردن و رسیدن به جواب نباشد.