تعلیم عبارت از انتقال و آموزش و آموختن دانش- یعنی علم ، هنر، فلسفه، فن، مهارت و ورزش- به کودکان است . به بیان دیگر ما قرار است مثلا فرزند خودمان را با جهان علم، هنر و فلسفه آشنا کنیم یا فنی مانند ماشین نویسی و مهارتی مانند رانندگی یا ورزشی را که انسان با آن می تواند رشد کند و از آن لذت ببرد را به او بیاموزیم. خوش بختانه کار آموزش در مسیر تعلیم به مقدار زیادی به مؤسسات علمی مرتبط شده، یعنی امروز کودکستان ها ، مهد کودک ها، دبستان یا دبیرستان بیش ترین نقش را در حوزه تعلیم در زندگی فرزندان ما ایفا می کنند.
مورد سوم تربیت است. تربیت با خودش گفت و گوهای فراوانی دارد، یعنی در مقابل پروش و تعلیم عامل تربیت پیچیده تر است. هدف از تربیت و عامل اصلی و اساسی تربیت موضوع آزادی است. انسان باید به دو معنا در این مسیر حرکت کند، یکی این که به جای خوب و بد یا درست و غلط دانستن دنیا به تفاوت و اختلاف ها بپردازد یعنی به این نتیجه برسد که ما با هم مختلف و متفاوتیم، نه این که خوب و بد یا درست و غلط هستیم، درست است که چند درصد خوب ، بد، درست و غلط در جهان وجود دارد، اما واقعیت مسئله این است که بیش تر آن چه که ما می بینیم تفاوت و اختلاف است و قرار نیست حتی با آن مخالفتی داشته باشیم، رسیدن به آزادی پذیرفتن این همه تنوع و زیبایی در جهان است.
انسان سالم به دنبال تفاوت ها و اختلافات است ، زیرا از این تفاوت و اختلاف است که زیبایی را می بیند، با تنوع آشنا می شود، در مقابل خودش چالش و مبارزه ای می بیند و فرصت هایی بهتر و برتر شدن را برای خودش به وجود می آورد، بنابراین وقتی که صحبت از آزادی ست، پذیرفتن این که جهان به خوب و بد و درست و غلط وسیاه و سفید تقسیم شده، ما را از آزادگی یا آزادگی دور نگه می دارد. از طرف دیگر مفهوم آزادی رساندن انسان به مرحله ای است که بتواند انتخاب و اختیار کند، و اگر چهل ساله است تصویر خودش را در چهل سالگی ببیند نه این که تحت تأثیر چهار یا هفت یا بیست و دو سالگی و یا احتمالن کسانی که در آن دوران نقشی در زندگی او قرار داشتند قرار بگیرد و بنابراین آزاد، مختار و آگاه به انتخاب دست نزند، بلکه تحت تأثیر گذشته ، تکرار و اجبار باشد.
بنابراین مفهوم آزادی معنای اصلی تربیت است . نکته ی مهم دیگر این است که متأسفانه کودک انسان از حدود دو یا دو و نیم سالگی به بعد گرفتار زندان های مختلفی می شود که بیش از همه ترس و اضطراب و وحشت عامل اصلی آن هستند. کودکان، نوجوانان و جوانان وارد زندان های تاریکی می شوند و وظیفه ی پدر و رها کردن آن ها روشن کردن چراغ ها و فرصت دادن به آن هاست که متوجه شوند در جهانی پر از تاریکی و بدی زندگی نمی کنند و با حرکت کوچکی می شود نور و روشانی و آگاهی را به دست آورد.
عامل دوم تربیت بدون تردید انتقال اصول اخلاقی و انسانی به کودک است ،یعنی هیچ کس فرزند خودش را تربیت نکرده، اگر او را به عدالت و انصاف، واقعیت و حقیقت ، رهایی و آزادی ، محبت و عشق، و حرمت و حیثیت انسانی آشنا نکند. تربیت گرایش به سمت ارزش ها اخلاقی است یعنی زمانی شما فرزند خودتان را تربیت کردید که او منصف و عادل است، در جهان برایش عدالت و انصاف اساس کار است، موجودی است که به واقعیت و حقیقت کار دارد و حقیقت را بیان می کند، راست گوست. بنابراین کار تربیت انتقال این صفات به کودک انسانی است.
پنج اصلی که مطرح شد اساس اخلاق است، معلوم است که از این پنج اصل مطالب جزئی ، آدابی، ادبی، روابط سالم و درستی بیرون می آید، حال بسیار متفاوت است که ما مسائل سمبولیک، فرهنگی، نمادین ،کوچک را امور اخلاقی بدانیم. درست است که ما باید به فرزندمان یاد بدهیم آدابی و اصولی را رعایت کند، اما نکته ی مهم این است که این سلام گفتن گرچه مهم است،واجب است، اما امر اخلاقی نیست. و متأسفانه ما دل خوش کرده ایم به این که فرزندانمان ظاهر را حفظ کنند و آدابی را رعایت کنند، و با رعایت این اداب فکر می کنیم تربیت شده اند و پسر و دختر اخلاقی هستند.
آن زمانی شما فرزندانتان را تربیت کردید که عادل و منصف ، آزاد و آزاده باشند به دنبال درک واقعیت و کشف حقیقت، مهربان و آماده به جهت عشق ورزی و عشق پذیری و باور به حرمت و حیثیت انسانی داشته باشند. بنابراین مسئله ی تربیت در مفهوم دومش بعد از آزادی به عنوان حق انتخابش یا رها شدن از زندان های مختلف، مفهوم انتقال اصول اخلاقی را دارد. و این جاست که به پدر و مادر حتی این فرصت را می دهد که باورهای خود از قبیل باورهای فلسفی و مذهبی را به فرزندانشان بدون تعصب، مخالفت و مقاومت در مقابل ارزش اخلاقی دیگری بیاموزند، زیرا ذهن کودک خالی و منتظر برای قبول این باورها نمی ماند و اگر ما به آن ها نگوییم از دیگران آن را می گیرند و گیج و گرفتار و یا احتمالا منحرف خواهند شد.
مفهوم تربیت ، مفهومی بسیار عمیق و اساسی در زندگی انسان ها داشته و دارد . ممکن است کودک دو – سه ساله آمادگی یک بحث اخلاقی نداشته باشد، یا کودک هفت – هشت ساله انسای آمادگی تأمین امنیت نداشته باشد، شاید یک پسر دوازده یا سیزده ساله ظرفیت و توانایی بار پرورشی که ما می خواهیم برای او به وجود بیاوریم را نداشته باشد، مخصوصا این که آهسته آهسته کار پرورش کم تر می شود و تعلیم و تربیت افزایش پیدا می کند، بنابراین پدر و مادر باید این امکان را داشته باشند که بتوانند که آن چه را که درست می دانند از طریق نظام تعلیم ، تربیت و پرورش به فرزند خود منتقل کنند. اما این پرورش و تعلیم و تربیت به نظر من خانه ای دارد که باید به کف این خانه ،سقف این خانه ، و چهار دیواری این خانه رسید .
رویش طلایی کوچولوها